سلنا سلنا ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

خداوندگار ماه

مرواریدی پنهان

سلام ،سلامی از سر شوق و هیجان، بار دیگر بهانه ای زیبا باعث طغیان عواطفمان شد... دخترکم حدود یک ماه بود که به شدت آب دهان میریخت و میل به بلعیدن همه چیز داشت، دستان کوچکش را در دهان میگذاشت و مانند یک بستنی خوشمزه شروع به خوردنش میکرد، هرگز حس زیبای قلقلک انگشتم را زمانیکه در دهانش میگذاشتم فراموش نمیکنم، در میان خنده های زیبای دخترم سفیدی کم رنگی از زیر لثه معلوم بود و ما می دانستیم این نوید خبری زیباست... فرشته کوچکم از دیروز صبح بهانه گیر شده بود که برایمان عجیب بود، لحظه ای آغوشم را ترک نمیکرد و بی اشتهایی اش نگران میکرد، شب طبق عادت انگشتم را در دهانش گذاشتم تا کمی آرام بگیرد، ناگهان تیزی کوچکی حس کردم، باورم نمیشد فکر کردم شاید چ...
6 مرداد 1394

درسی بزرگ از فرشته ای کوچک

سلام ، امروز می خوام براتون یه خاطره که برای خودم درسی بزرگ بود تعریف کنم، چند روز پیش خیلی بی حوصله بودم از اون روزهایی بود که حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه به داشتن یه صورت خندون برای دخترم، تا به امروز سعی میکردم اجازه ندم هیچ چیزی بین بازیهای شیرین من و دخترم فاصله بندازه ولی اون روز بازی هامونم رنگ و بوی دیگه ای داشتن، سعی می کردم الکی باهاش بخندم الکی براش شعر بخونم ولی سلنای من نمی خندید، به اصرار مامان و بابام و همسرم بعد از ظهر رفتیم پارک، سلنا عاشق بیرونه عاشق دیدن درخت ها، آسمون و این حس قشنگش با لبخند روی لباش به خوبی نمایان میشه ولی اون روز تمام مدت اخم کرده بود، اصلا نمیخندید ساعتها میگذشت و من این بی حوصلگی دخترم رو به حساب خ...
5 مرداد 1394
1