مرواریدی پنهان
سلام ،سلامی از سر شوق و هیجان، بار دیگر بهانه ای زیبا باعث طغیان عواطفمان شد... دخترکم حدود یک ماه بود که به شدت آب دهان میریخت و میل به بلعیدن همه چیز داشت، دستان کوچکش را در دهان میگذاشت و مانند یک بستنی خوشمزه شروع به خوردنش میکرد، هرگز حس زیبای قلقلک انگشتم را زمانیکه در دهانش میگذاشتم فراموش نمیکنم، در میان خنده های زیبای دخترم سفیدی کم رنگی از زیر لثه معلوم بود و ما می دانستیم این نوید خبری زیباست... فرشته کوچکم از دیروز صبح بهانه گیر شده بود که برایمان عجیب بود، لحظه ای آغوشم را ترک نمیکرد و بی اشتهایی اش نگران میکرد، شب طبق عادت انگشتم را در دهانش گذاشتم تا کمی آرام بگیرد، ناگهان تیزی کوچکی حس کردم، باورم نمیشد فکر کردم شاید چ...
نویسنده :
بیتا
23:4